سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 211879

  بازدید امروز : 29

  بازدید دیروز : 3

ادبی - پرپرواز2

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

لوگوی دوستان

 

درباره خودم

< >

 

لینک به لوگوی من

ادبی - پرپرواز2

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

ادبی[130] . خبری[25] . ادبی 2[17] . حکایت ها[12] . اجتماعی[12] .

 

بایگانی

فروردین 86
اردیبهشت 86
اسفند 85
بهمن 85
دی 85
ابان 85
مهر 85
شهریور85
مرداد 85
تیر 85
خرداد 85
اردیبهشت 85
جملاتی طلا تر از طلا
زندگی زیباست
دانستنی ها
مصاحبه
خبری
سخن روز
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
ابان 86
اذر 86
دی86
بهمن 86
اسفند86
فروردین 87
اردیبهشت 87
net work
خرداد 87

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

بر دانشمند است که به آنچه می داند عمل کند . سپس به فراگیری آنچه نمی داند روی آورد . [امام علی علیه السلام]

< >

برنامه های خدا شگفت انگیز است

نویسنده:هانیه .خ::: شنبه 85/10/9::: ساعت 7:39 عصر
به کرم سبز بیاندیش . بیشتر زندگانیش را روی زمین می گذراند .
به پرندگان حسد می ورزد و از سرنوشت و شکل کالبدش خشمگین است .
می اندیشد : من منفورترین موجوداتم ; زشت , کریه , و محکوم به خزیدن روی زمین .
اما یک روز مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند .
کرم یکه می خورد ... پیش از آن هرگز پیله نساخته .
گمان می کند باید گور خود را بسازد, و آماده مرگ می شود .
هر چند از زندگی خود تا آن لحظه ناخوشنود است , به خدا شکوه میبرد :
خدایا , درست زمانی که به همه چیز عادت کردم , اندک چیزی را هم که‌دارم از من می گیری.
خود را نومیدانه در پیله حبس می کند و منتظر می ماند .
چند روز بعد در می یابد که به پروانه زیبا تبدیل شده .
می تواند به آسمان پرواز کند و بسیار تحسینش کنند .
از معنای زندگی و برنامه های خدا شگفت انگیز است.


< >

خدا با ماست...

نویسنده:هانیه .خ::: چهارشنبه 85/8/17::: ساعت 9:0 صبح
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد.
او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.
سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.
اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد............ فریاد زد: " خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟"
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد.
مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟
آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم.
وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم..........
چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است.
پس به یاد داشته باش ، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند.


< >

خدایم لا به لای طوفان بود

نویسنده:هانیه .خ::: سه شنبه 85/8/16::: ساعت 10:0 صبح

                                                          خدایم لا به لای طوفان بود

 

پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت دختر هابیل جوابش کردوگفت:نه.هرگز همسری ام را سزاوار نیستی. تو با بدان نشستی وخاندان نبوتت گم شد. تو همانی که بر کشتی سوار نشدی.خدا را نادیده گرفتی وفرمانش را. به پدرت پشت کردی . به پیمان وپیامش نیز.

غرورت.غرقت کرد.دیدی که نه شنا به کارت امد ونه بلندی کوه ها!

پسر نوح گفت: اما ان که غرق میشود. خدا را خالصانه تر صدا میزند.تا ان که بر کشتی سوار است. من خدایم را لابه لای توفان یافتم و دردل مرگ وسهمگینی سیل.

دختر هابیل گفت:ایمان. پیش ازواقعه به کار می اید.در ان هول وهراسی که تو گرفتار شدی.هر کفری بدل به ایمان میشود.ان چه تو بدان رسیدی.ایمان اختیار نبود.پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست.پسر نوح گفت: انها که برکشتی سوارند.امنند وخدایی کجدارومریض دارند که به بادی ممکن است ازدستشان برود.اما من ان غریقم که به چنان خدای مهیبی رسیدم که با چشمان بسته نیز می بینمش وبا دستان بسته نیز لمسش میکنم.خدای من چنان خطیراست که هیچ طوفانی ان را ازکفم نمی برد. دختر هابیل گفت: باری تو سر کشی کردی وگناهکاری.گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد.پسر نوح خندیدو خندید وخندیدو گفت: شاید ان که جسارت عصیان دارد.شجاعت توبه نیز داشته باشد.شاید ان خدا که مجال سرکشی داد. فرصت بخشیده شدن هم داده باشد!دختر هابیل سکوت کرد وسکوت کردو انگاه گفت:شاید.شاید پرهیز کاری من به ترس وتردیداغشته باشد.اما نام عصیان تو دلیری نبود.دنیا کوتاه است وعمر ادمی کوتاه تر.مجال ازمون وخطا نیست.پسر نوح گفت: به این درخت نگاه کن . به شاخه هایش. پیش از انکه دستهای درخت به نور برسند پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند.گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد.گاهی برای رسیدن به خدا  باید از پل گناه گذشت.....

من اینگونه به خدا رسیدم.راه من اما راه خوبی نیست.راه تو زیبا تر است.راه تو مطمین تر .دختر هابیل!

پسر نوح این را گفت ورفت.دختر هابیل تا دوردست ها تماشایش کردوسالهاست که منتظر است وسالهاست که با خود میگوید. ایا همسریش را سزاوار بودم!



< >

درس هایی برای زندگی

نویسنده:هانیه .خ::: دوشنبه 85/8/15::: ساعت 10:0 صبح

درس هایی برای زندگی

پیرزنی 91 ساله بعد از یک زندگی شرافتمندانه چشم از جهان فرو بست. وقتی خدا را ملاقات کرد از خدا چیزهایی پرسید که همواره دانستن آنها باعث آزارش شده بود.
مگر غیر از این است که تو خالق بشر هستی؟ مگر غیر این است که همه را یکسان و برابر آفریدی؟ پس چرا مردم با هم رفتار بد دارند؟
خدا جواب داد هر انسانی که وارد زندگیتان می شود درسی را به شما می آموزد و با این درسهاست که چیزهای مختلفی از زندگی، مردم و ارتباطات اجتماعی فرا می گیرید.
پیرزن کاملا گیچ شده بود، پس از آن خداوند شروع به شکافتن مساله نمود. وقتی شخصی به تو دروغ می گوید به تو می آموزد که حقیقت همیشه آن گونه نیست که وانمود می کنند پس تو می فهمی که صداقت همیشه آشکار نیست. اگر می خواهی از درون قلبهایشان مطلع شوی باید نقابهایی را که زده اند کنار بزنی و ماسک خودت را هم برداری و اجازه دهی تا مردم خود واقعی تو را ببینند.

وقتی کسی از تو چیزی را می دزدد به تو می آموزد که هیچ چیز همیشگی نیست و اینکه همیشه قدر داشته هایت را بدان و از آنها نهایت استفاده را ببر ‌چرا که ممکن است روزی آنها را از دست بدهی. حتی اگر این داشتنی ها، یک دوست خوب یا پدر و مادر و یا عزیزترین شخص زندگیت باشد. چرا که فقط امروز آنها در کنار تو هستند و باید قدر آنها را بدانی. وقتی کسی به زندگیت لطمه و خسارتی وارد می کند به تو می فهماند که پیمانهای انسانی ترد و شکننده هستند. پس محافظت و مراقبت از جسم و روحت بهترین کار ممکن است که می توانی انجام دهی.

وقتی کسی تو را تحقیر کرد به تو می آموزد که هیچ دو نفری مثل هم نیستند. اگر با مردمی مواجه شدی که با تو فرق داشتند، از ظاهر وعمل آنها در موردشان قضاوت نکن به کنه و اصل آنها رخنه کن و آنگاه از قلبت نظر سنجی کن . وقتی کسی قلب تو را شکست به تو می آموزد که دوست داشتن همیشه این معنی را نمی دهد که شخص مقابل هم تو را دوست داشته باشد اما با این وجود به عشق پشت نکن چون وقتی شخص مناسبت را یافتی آرامش و لذتی را که او همراه خود می آورد تمام سختی های گذشته ات را مبدل به نیک فرجامی خواهد کرد.

وقتی کسی با تو دشمنی کرد به تو می آموزد که هر کسی ممکن است اشتباه کند در این لحظه بهترین کاری که می توانی انجام دهی این است که آن شخص را بدون هیچ ریا و خودنمایی عفو کنی، بخشیدن کسانی که باعث آزار شما می شوند مشکل ترین کاری است که می توان انجام داد.

وقتی کسی را که دوست داشتی به تو خیانت می کند به تو می آموزد تا مقاوم نبودن در برابر وسوسه ها بزرگترین معضل بشر است. در برابر وسوسه ها مقاوم باشید که اگر به این مهم عمل نمایید پاداشتان را میگیرید.

وقتی کسی تو را فریب می دهد به تو می آموزد که حرص و آز ریشه در بدبختی دارد.

از ته دل آرزو کن تا رویاهایت به واقعیت بپیوندد این اصلا مهم نیست که خواسته هایت چقدر بزرگ باشند. به موفقیت هایت بیندیش اما هرگز اجازه نده تا وسواس فکری بر اهدافت پیروز گردد. فکرهای منفی را در تله مثبت اندیشی نابود کن .

وقتی کسی تو را مسخره می کند به تو می آموزد که هیچ شخصی کامل نیست.

مردم را با شایستگی هایی که دارند بپذیر و کم و کاستی هایشان را تحمل کن.

هرگز شخصی را بخاطر عیوبی که قادر به کنترل آن نیست از خود طرد مکن . پیرزن که تا این لحظه محو صحبت های خدا بود نگران این مساله شد که هیچ درسی توسط انسانهای خوب به بشر داده نمی شود؟

خدا گفت ظرفیت بشر برای دوست داشتن ، بزرگترین هدیه من به بشر است هر عملی که از عشق سر می زند به تو درسی می آموزد.
وقتی کسی به تو عشق می ورزد به تو می آموزد که عشق ،‌مهربانی، فروتنی، صداقت، حسن نیت و بخشش می تواند هر نوع شر و بدی را خنثی نمایند.

در برابر هر عمل خیر، عمل شری نیز وجود دارد این تنها بشر است که اختیار کنترل و برقراری توازن بین اعمال نیک و بد را دارد.

وقتی در زندگی کسی وارد می شوید ببینید می خواهید چه درسی به او بدهید...
دوست دارید معلم عشق باشید یا بدی؟ و وقتی با زندگی دنیوی وداع گفتید برای من نیکی به ارمغان می آورید یا شر و بدی؟ برای خود راحتی بیشتر فراهم می سازید یا درد وعذابی سخت؟ شادی بیشتر یاغم بیشتر؟



< >

دستنوشته های شیطان

نویسنده:هانیه .خ::: یکشنبه 85/8/14::: ساعت 10:0 صبح

دستنوشته های شیطان

بار الها باز هم میگویم چرا من باید بر انسانی سجده کنم که مرا می پرستد نه تو را نه معرفتت را میشناسد نه عظمتت را ...
بار الها من تنها مخلوق تو ام که فقط بر تو سجده کردم مگر نیــــــــستم....
بار الها آیا انسانی از من برتر است که به همزاد خود برادر خود رحم نمی کند
اگر انسان برتر است چرا از فرمانت سر پیچی میکند میدانم ....
آری میدانم که این دنیا و انسان چیزی جز امتحانی برای من نیست اماخود میدانی که هیچ کس ندانست سجده بر تو چه معنایی دارد و لیاقتش را به هر کسی نمی دهی
من سجده را فهمیدم و بر هیچکس جز تو سجده نمیکنم



< >

طناب ماکدام است

نویسنده:هانیه .خ::: پنج شنبه 85/8/4::: ساعت 8:0 صبح

طناب ماکدام است

مردی کنار بیراهه ای ایستاده بود ابلیس را دید که با انواع طناب ها به دوش در گذر است .
کنجکا و شد و پرسید:ای ابلیس این طناب ها برای چیست ؟
جواب داد برای اسارت آدمیزاد.
طناب های نازک برای افراد ضعیف النفس وسست ایمان و طناب های کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه می شوند سپس از کیسه ای طناب های پاره شده را بیرون ریخت وگفت:این ها را هم انسان های با ایمان که راضی به رضای خدایند و اعتماد به نفس داشته اند پاره کرده اند و اسارت را نپذیرفتند.
مرد گفت :طناب من کدام است ؟
ابلیس گفت: اگر کمکم کنی تا این طناب های پاره را گره بزنم خطا ی تو را به حساب دیگران می گذارم.
مرد قبول کرد.ابلیس خنده کنان گفت: عجب با این ریسمان ها ی پاره هم میشود انسان هلایی چون تورا به بندگی گرفت!
«راستی! طناب ما کدام است؟!!!! »



< >

فرشته بیکار

نویسنده:هانیه .خ::: چهارشنبه 85/8/3::: ساعت 8:0 صبح

فرشته بیکار

روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه میکند.
هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی
را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید، شما چه کار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد،
گفت این جا بخش دریافت است و دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم
مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت میگذارند
و آن ها را توسط پیک ها یی به زمین می فرستند. مرد پرسید شماها چکار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های
خداوندی را برای بندگان می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته
مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است.
مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده،
فقط کافی است بگویند: خدایا شکر!



< >

مرگ امواج

نویسنده:هانیه .خ::: دوشنبه 85/8/1::: ساعت 11:0 صبح

مرگ امواج

از دریا پرسیدم: که این امواج دیوانه ی تو، از کرانه ها چه می خواهند؟ چرا اینسان پریشان و در به در، سر به کرانه های از همه جا بی خبر می زنند؟ دریا ،
در مقابل سوالم گریست! امواج هم گریستند...
آنوقت دریا گفت: که طعمه ی مرگ، تنها آدم ها نیستند، امواج هم مثل آدم ها
می میرند! و این امواج زنده هستند، که لاشه ی امواج مرده را، شیون کنان به
گورستان سواحل خاموش می سپارند! ...

(کارو)



< >

یاد

نویسنده:هانیه .خ::: یکشنبه 85/7/30::: ساعت 4:2 عصر

یاد

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند بین راه سر موضوع
اختلاف پیدا کردندو به مشاجره پرداختند یکی از آنها از سر خشم بر چهر دیگری سیلی زد
دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد ولی بدون آن که چیز ی بگوید روی شن های بیابان نوشت
امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد
آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند به یک آبادی رسیدند تصمیم گرفتند قدری انجا بمانند
و کنار برکه آب استراحت کنند ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید و د ربرکه افتاد نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد بعد از آن که از غرق شدن نجات یافت برروی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد
دوستش با تعجب از او پرسید بعد از ان که من با سیلی تو را آزردم تو آن جمله را روی شن های صحرا نوشتی ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی ؟
دیگری لبخندی زد و گفت وقتی کسی ما را آزار می دهد باید روی شن های صحرا بنویسیم تا باد های بخشش آن را پاک کنند ولی وفتی کسی محبتی در حق ما می کند باید آن را روی سنگی حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد



< >

تبر

نویسنده:هانیه .خ::: سه شنبه 85/7/18::: ساعت 11:0 صبح
« تبر »
به هیزم شکن ماهری کاری دریک تجارتخانه بزرگ چوب پیشنهاد شد و اون قبول کرد. حقوق پیشنهادی و همه شرایط کار فوق العاده بود و به همین خاطر هیزم شکن عزمش رو جزم کرد که تمام تلاشش رو بکنه و کار رو به نحو احسن انجام بده.
کارفرما یه تبر بهش داد و بعد هم اونو به محل کارش برد.
روز اول 15 تا درخت رو انداخت.
 کارفرما برای کار خوبش ازش تشکر کرد و بهش گفت که همینطوری ادامه بده... این تشویق باعث شد هیزم شکن تو کارش انگیزه بیشتری پیدا کنه
روز بعد هیزم شکن بیشتر تلاش کرد ولی این بار 10 تا درخت رو انداخت
روز سوم حتی از روز دوم هم بیشتر سعی کرد ولی فقط 7 تا درخت رو تونست قطع کنه
هر روز که میگذشت تعداد درختها کمتر میشد
با خودش گفت حتما دارم قدرتمو از دست میدم
رفت پیش کارفرما و بهش گفت که چی شده و اینکه چقدر ناراحته
کارفرما گفت: آخرین بار کی تبرتو تیز کردی؟
هیزم شکن گفت: تیز؟؟؟ وقت نداشتم تیزش کنم! سرم گرم قطع کردن درختا بود!!!
گاهی تو زندگی لازمه که یه کم وایسیم و نگاهی به خودمون و داشته هامون بندازیم.. چیزایی که داریم همیشه کافی و کامل نیستن . کلید موفقیت اینه که هر چند وقت یه بار تبر وجودمونو تیز کنیم!


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

روزی ممکن است قایق ما هم به صخره برخورد کند
پل های زیادی هست که باید آنها را ساخت
لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند
یک نکته از دکتر علی شریعتی
شما عظیم تر از آن هستید که فکر می کنید
رسیدن به کمال
فقر
چرا خداوند مادران را آفرید
فلسفه ملاصدرا درباره خدا
نقاشی های ناخودآگاه ، شخصیت شما را آشکار می کند
فرستادن نامه به 500 قرن بعد
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com