سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 203377

  بازدید امروز : 9

  بازدید دیروز : 90

هانیه .خ - پرپرواز2

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

لوگوی دوستان

 

درباره خودم

< >

 

لینک به لوگوی من

هانیه .خ - پرپرواز2

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

ادبی[130] . خبری[25] . ادبی 2[17] . حکایت ها[12] . اجتماعی[12] .

 

بایگانی

فروردین 86
اردیبهشت 86
اسفند 85
بهمن 85
دی 85
ابان 85
مهر 85
شهریور85
مرداد 85
تیر 85
خرداد 85
اردیبهشت 85
جملاتی طلا تر از طلا
زندگی زیباست
دانستنی ها
مصاحبه
خبری
سخن روز
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
ابان 86
اذر 86
دی86
بهمن 86
اسفند86
فروردین 87
اردیبهشت 87
net work
خرداد 87

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

دانش را سه نشانه باشد : شناخت خدا و آنچه نیکو و بد می دارد . [امام علی علیه السلام]

< >

نقاشی عشق

نویسنده:هانیه .خ::: دوشنبه 85/11/30::: ساعت 11:0 صبح

 

خدا اراده کرده بود که عشقو نقاشی کنه
می‌خواست که بزخم عاشقا باز هم نمک‌پاشی کنه
برای بوم نقش خود کرببلا رو آفرید
با قلموی قدرتش یک نقش دلربا روکشید
اول نقاشی زدش به رنگ شور و شین
اول از همه رو نیزه‌ها سر حسین
برا نماد دلبری صورت اکبرو کشید
نشون اوج بی کسی گلوی اصغرو درید
زد قلمورو توی خون، یک گوش پاره‌رو کشید
تو دست قاتل حسین یک گوشواره رو کشید
نقشی زدش به بوم خود زاوج غربت نبی
به زنگ تیرة غروب رنگ کبود زینبی
با چشمای ربابه گفت معنی اشک وگریه‌رو
صفحه آخر هم کشید قد خمیدة رقیه‌رو
خدا تو بوم نقاشی عطر گل یاسو کشید
برای امضا کردنش صورت عباسو کشید .



< >

بدرقه خدا

نویسنده:هانیه .خ::: دوشنبه 85/11/30::: ساعت 11:0 صبح

 

می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ات می کرد بهت چی گفت ؟
گفت : جایی که میری مردمی داره که می شکننت . نکنه قصه بخوری . من همه جا باهاتم . تو تنها نیستی
تو کوله بارت عشق میزارم که بگذری ، قلب میزارم تا جا بدی ، اشک میزارم که همراهیت کنه و مرگ که بدونی برمی گردی پیشم .



< >

لطفا کمی مکث کنید !!!

نویسنده:هانیه .خ::: چهارشنبه 85/11/25::: ساعت 10:0 صبح

لطفا کمی مکث کنید !!!

رسیدن به اوج کار راحتی نیست ،اما در اوج ماندن کار بسیار سختی است .
زمانی عاشق می شوی که در قلبت جایی برای عشق وجود داشته باشد.
آینده از آن توست ، اگر از امروزت حداکثر استفاده را ببری .
تنها زمانی پیر شده ای که احساس پیری کنی.
توانمندی و قابلیتهای تو به اندازه ای است که آنها را ببینی.
یاس و ناامیدی تنها به دنبال آدمهای ضعیف می گردند.
تنها زمانی به عقب برگرد که بخواهی درسی از گذشته ات بگیری.
کسانیکه سریعتر میروند همیشه زودتر به مقصد نمی رسند.
قدرت واقعی در منطق قوی تو نهفته است.
تاریکی و سکوت شب زیباست به شرط آنکه در آن تاریکی ، روشن فکر کنی.
می توانید بهترین باشید ، کافی ست که بخواهید و اراده کنید، باور کنید.
به همین سادگی . لطفا کمی مکث کنید!!

برگرفته از مجله موفقیت



< >

شنیدن استعدادی عظیم است.

نویسنده:هانیه .خ::: دوشنبه 85/11/23::: ساعت 10:0 صبح

شنیدن استعدادی عظیم است. 

همگان از استعداد شنیدن برخوردار نیستند.
معدودی از افراد واجد این موهبتند.
سخن گفت آسان است، اما شنیدن بسیار دشوار.
کسانی که گوش می‌سپارند، بدون آنکه قضاوت کنند، بدون آنکه ارزیابی داشته باشند، بدون آن که کسی را محکوم کنند، این گونه شنیدن معجزه است.
چنین افرادی سکوتی مقتدر، روحی شگرفت، و زیبایی‌های درونی بسیار لطیفی دارند.
به قول بزرگی خداوند به انسان دو گوش عطا کرده و یک دهان که دو بشنود یک بیش نگوید.
چرا که سخن را اگر رهایش کنیم لجام گسیخته میشود و به هر جا که بخواهد می‌تازد و هر آنچه که باعث کدورت، نحوست، و حتی جدالهایی بس بزرگ میشود از سخن بر می‌خیزد. تمرین شندیدن انسان را به سوی فرهیختگی سوق می‌دهد



< >

درخت گلابی

نویسنده:هانیه .خ::: پنج شنبه 85/11/19::: ساعت 10:0 صبح
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود:
پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .
پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.
پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.
پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.
پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!
مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!
اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!
زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین ؛
در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند!
همیشه همینطوری نمیمونه که: زندگی گلابی تر از این حرفاس!


< >

ترس

نویسنده:هانیه .خ::: چهارشنبه 85/11/18::: ساعت 11:47 صبح
ترس عمیق ما از این نیست که نامناسب و یا ناقص هستیم...
ترس واقعی ما از این است که بیش از اندازه توانا هستیم...
از روشنایی وجودمان است و نه از تاریکی‌مان که بیش از حد واهمه داریم...
از خود می‌پرسم من کیستم که نورانی باشم. زیبا باشم. استعداد داشته باشم. توانا باشم و افسانه‌ای باشم...
در اصل تو کیستی که همه‌ی این‌ها نباشی...
تو فرزند خداوندی...
با کوچک بازی کردن به این جهان هستی خدمتی نمی‌کنی...
روشن‌ضمیری و تحول در آن نیست که به‌نام شکسته‌نفسی خودت را کوچک فرض کنی و یا وجودت را کاهش دهی که دیگران در اطرافت احساس امنیت کنند...
ما خلق شده‌ایم که شکوه و عظمت خداوند را در وجودمان آشکار کنیم و این پدیده فقط ویژه‌ی بعضی از ما نیست، در همه‌ی ما هست و هرگاه نور ما تشعشع کند، ناخودآگاه امکان تجلی آن را نیز در دیگران ایجاد می‌کنیم...
و آن‌گاه که خود از ترس رهایی یابیم، وجود ما دیگران را هم از بند آزاد می‌نماید.

(نلسن ماندلا)


< >

برنامه های خدا شگفت انگیز است

نویسنده:هانیه .خ::: شنبه 85/10/9::: ساعت 7:39 عصر
به کرم سبز بیاندیش . بیشتر زندگانیش را روی زمین می گذراند .
به پرندگان حسد می ورزد و از سرنوشت و شکل کالبدش خشمگین است .
می اندیشد : من منفورترین موجوداتم ; زشت , کریه , و محکوم به خزیدن روی زمین .
اما یک روز مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند .
کرم یکه می خورد ... پیش از آن هرگز پیله نساخته .
گمان می کند باید گور خود را بسازد, و آماده مرگ می شود .
هر چند از زندگی خود تا آن لحظه ناخوشنود است , به خدا شکوه میبرد :
خدایا , درست زمانی که به همه چیز عادت کردم , اندک چیزی را هم که‌دارم از من می گیری.
خود را نومیدانه در پیله حبس می کند و منتظر می ماند .
چند روز بعد در می یابد که به پروانه زیبا تبدیل شده .
می تواند به آسمان پرواز کند و بسیار تحسینش کنند .
از معنای زندگی و برنامه های خدا شگفت انگیز است.


< >

خدا با ماست...

نویسنده:هانیه .خ::: چهارشنبه 85/8/17::: ساعت 9:0 صبح
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد.
او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.
سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.
اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد............ فریاد زد: " خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟"
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد.
مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟
آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم.
وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم..........
چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است.
پس به یاد داشته باش ، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند.


< >

خدایم لا به لای طوفان بود

نویسنده:هانیه .خ::: سه شنبه 85/8/16::: ساعت 10:0 صبح

                                                          خدایم لا به لای طوفان بود

 

پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت دختر هابیل جوابش کردوگفت:نه.هرگز همسری ام را سزاوار نیستی. تو با بدان نشستی وخاندان نبوتت گم شد. تو همانی که بر کشتی سوار نشدی.خدا را نادیده گرفتی وفرمانش را. به پدرت پشت کردی . به پیمان وپیامش نیز.

غرورت.غرقت کرد.دیدی که نه شنا به کارت امد ونه بلندی کوه ها!

پسر نوح گفت: اما ان که غرق میشود. خدا را خالصانه تر صدا میزند.تا ان که بر کشتی سوار است. من خدایم را لابه لای توفان یافتم و دردل مرگ وسهمگینی سیل.

دختر هابیل گفت:ایمان. پیش ازواقعه به کار می اید.در ان هول وهراسی که تو گرفتار شدی.هر کفری بدل به ایمان میشود.ان چه تو بدان رسیدی.ایمان اختیار نبود.پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست.پسر نوح گفت: انها که برکشتی سوارند.امنند وخدایی کجدارومریض دارند که به بادی ممکن است ازدستشان برود.اما من ان غریقم که به چنان خدای مهیبی رسیدم که با چشمان بسته نیز می بینمش وبا دستان بسته نیز لمسش میکنم.خدای من چنان خطیراست که هیچ طوفانی ان را ازکفم نمی برد. دختر هابیل گفت: باری تو سر کشی کردی وگناهکاری.گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد.پسر نوح خندیدو خندید وخندیدو گفت: شاید ان که جسارت عصیان دارد.شجاعت توبه نیز داشته باشد.شاید ان خدا که مجال سرکشی داد. فرصت بخشیده شدن هم داده باشد!دختر هابیل سکوت کرد وسکوت کردو انگاه گفت:شاید.شاید پرهیز کاری من به ترس وتردیداغشته باشد.اما نام عصیان تو دلیری نبود.دنیا کوتاه است وعمر ادمی کوتاه تر.مجال ازمون وخطا نیست.پسر نوح گفت: به این درخت نگاه کن . به شاخه هایش. پیش از انکه دستهای درخت به نور برسند پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند.گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد.گاهی برای رسیدن به خدا  باید از پل گناه گذشت.....

من اینگونه به خدا رسیدم.راه من اما راه خوبی نیست.راه تو زیبا تر است.راه تو مطمین تر .دختر هابیل!

پسر نوح این را گفت ورفت.دختر هابیل تا دوردست ها تماشایش کردوسالهاست که منتظر است وسالهاست که با خود میگوید. ایا همسریش را سزاوار بودم!



< >

درس هایی برای زندگی

نویسنده:هانیه .خ::: دوشنبه 85/8/15::: ساعت 10:0 صبح

درس هایی برای زندگی

پیرزنی 91 ساله بعد از یک زندگی شرافتمندانه چشم از جهان فرو بست. وقتی خدا را ملاقات کرد از خدا چیزهایی پرسید که همواره دانستن آنها باعث آزارش شده بود.
مگر غیر از این است که تو خالق بشر هستی؟ مگر غیر این است که همه را یکسان و برابر آفریدی؟ پس چرا مردم با هم رفتار بد دارند؟
خدا جواب داد هر انسانی که وارد زندگیتان می شود درسی را به شما می آموزد و با این درسهاست که چیزهای مختلفی از زندگی، مردم و ارتباطات اجتماعی فرا می گیرید.
پیرزن کاملا گیچ شده بود، پس از آن خداوند شروع به شکافتن مساله نمود. وقتی شخصی به تو دروغ می گوید به تو می آموزد که حقیقت همیشه آن گونه نیست که وانمود می کنند پس تو می فهمی که صداقت همیشه آشکار نیست. اگر می خواهی از درون قلبهایشان مطلع شوی باید نقابهایی را که زده اند کنار بزنی و ماسک خودت را هم برداری و اجازه دهی تا مردم خود واقعی تو را ببینند.

وقتی کسی از تو چیزی را می دزدد به تو می آموزد که هیچ چیز همیشگی نیست و اینکه همیشه قدر داشته هایت را بدان و از آنها نهایت استفاده را ببر ‌چرا که ممکن است روزی آنها را از دست بدهی. حتی اگر این داشتنی ها، یک دوست خوب یا پدر و مادر و یا عزیزترین شخص زندگیت باشد. چرا که فقط امروز آنها در کنار تو هستند و باید قدر آنها را بدانی. وقتی کسی به زندگیت لطمه و خسارتی وارد می کند به تو می فهماند که پیمانهای انسانی ترد و شکننده هستند. پس محافظت و مراقبت از جسم و روحت بهترین کار ممکن است که می توانی انجام دهی.

وقتی کسی تو را تحقیر کرد به تو می آموزد که هیچ دو نفری مثل هم نیستند. اگر با مردمی مواجه شدی که با تو فرق داشتند، از ظاهر وعمل آنها در موردشان قضاوت نکن به کنه و اصل آنها رخنه کن و آنگاه از قلبت نظر سنجی کن . وقتی کسی قلب تو را شکست به تو می آموزد که دوست داشتن همیشه این معنی را نمی دهد که شخص مقابل هم تو را دوست داشته باشد اما با این وجود به عشق پشت نکن چون وقتی شخص مناسبت را یافتی آرامش و لذتی را که او همراه خود می آورد تمام سختی های گذشته ات را مبدل به نیک فرجامی خواهد کرد.

وقتی کسی با تو دشمنی کرد به تو می آموزد که هر کسی ممکن است اشتباه کند در این لحظه بهترین کاری که می توانی انجام دهی این است که آن شخص را بدون هیچ ریا و خودنمایی عفو کنی، بخشیدن کسانی که باعث آزار شما می شوند مشکل ترین کاری است که می توان انجام داد.

وقتی کسی را که دوست داشتی به تو خیانت می کند به تو می آموزد تا مقاوم نبودن در برابر وسوسه ها بزرگترین معضل بشر است. در برابر وسوسه ها مقاوم باشید که اگر به این مهم عمل نمایید پاداشتان را میگیرید.

وقتی کسی تو را فریب می دهد به تو می آموزد که حرص و آز ریشه در بدبختی دارد.

از ته دل آرزو کن تا رویاهایت به واقعیت بپیوندد این اصلا مهم نیست که خواسته هایت چقدر بزرگ باشند. به موفقیت هایت بیندیش اما هرگز اجازه نده تا وسواس فکری بر اهدافت پیروز گردد. فکرهای منفی را در تله مثبت اندیشی نابود کن .

وقتی کسی تو را مسخره می کند به تو می آموزد که هیچ شخصی کامل نیست.

مردم را با شایستگی هایی که دارند بپذیر و کم و کاستی هایشان را تحمل کن.

هرگز شخصی را بخاطر عیوبی که قادر به کنترل آن نیست از خود طرد مکن . پیرزن که تا این لحظه محو صحبت های خدا بود نگران این مساله شد که هیچ درسی توسط انسانهای خوب به بشر داده نمی شود؟

خدا گفت ظرفیت بشر برای دوست داشتن ، بزرگترین هدیه من به بشر است هر عملی که از عشق سر می زند به تو درسی می آموزد.
وقتی کسی به تو عشق می ورزد به تو می آموزد که عشق ،‌مهربانی، فروتنی، صداقت، حسن نیت و بخشش می تواند هر نوع شر و بدی را خنثی نمایند.

در برابر هر عمل خیر، عمل شری نیز وجود دارد این تنها بشر است که اختیار کنترل و برقراری توازن بین اعمال نیک و بد را دارد.

وقتی در زندگی کسی وارد می شوید ببینید می خواهید چه درسی به او بدهید...
دوست دارید معلم عشق باشید یا بدی؟ و وقتی با زندگی دنیوی وداع گفتید برای من نیکی به ارمغان می آورید یا شر و بدی؟ برای خود راحتی بیشتر فراهم می سازید یا درد وعذابی سخت؟ شادی بیشتر یاغم بیشتر؟



<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

روزی ممکن است قایق ما هم به صخره برخورد کند
پل های زیادی هست که باید آنها را ساخت
لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند
یک نکته از دکتر علی شریعتی
شما عظیم تر از آن هستید که فکر می کنید
رسیدن به کمال
فقر
چرا خداوند مادران را آفرید
فلسفه ملاصدرا درباره خدا
نقاشی های ناخودآگاه ، شخصیت شما را آشکار می کند
فرستادن نامه به 500 قرن بعد
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com