سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 203406

  بازدید امروز : 38

  بازدید دیروز : 90

هانیه .خ - پرپرواز2

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

لوگوی دوستان

 

درباره خودم

< >

 

لینک به لوگوی من

هانیه .خ - پرپرواز2

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

ادبی[130] . خبری[25] . ادبی 2[17] . حکایت ها[12] . اجتماعی[12] .

 

بایگانی

فروردین 86
اردیبهشت 86
اسفند 85
بهمن 85
دی 85
ابان 85
مهر 85
شهریور85
مرداد 85
تیر 85
خرداد 85
اردیبهشت 85
جملاتی طلا تر از طلا
زندگی زیباست
دانستنی ها
مصاحبه
خبری
سخن روز
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
ابان 86
اذر 86
دی86
بهمن 86
اسفند86
فروردین 87
اردیبهشت 87
net work
خرداد 87

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

حسادت و تملّق روا نیست، جز درجستجوی دانش . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

< >

یک داستان کوتاه أموزنده

نویسنده:هانیه .خ::: یکشنبه 86/1/19::: ساعت 10:0 صبح

یک داستان کوتاه أموزنده

دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست .
هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید :
- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است !
گاهی ما نیز همانند همان مرد، شانس های بزرگ، شغل های بزرگ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم. چون ایمانمان کم است .ما به یک مرد که تنها نیازش تهیه یک تابه بزرگتر بود می خندیم، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز، آنست که ایمانمان را افزایش دهیم. خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمی دهد .
این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کنی . هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست .
به یاد داشته باش :
به خدایت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ،
به مشکلاتت بگو که چقدر خدایت بزرگ است .



< >

عشق و دیوانگی

نویسنده:هانیه .خ::: شنبه 86/1/18::: ساعت 10:0 صبح

عشق و دیوانگی

 در زمان‌های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلت‌ها و تباهی‌ها همه‌جا شناور بودند. آن‌ها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همة فضایل و تباهی‌ها دور هم جمع شدند، خسته‌تر و کسل‌تر از همیشه. ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم، مثلاً قایم باشک.
همه از پیشنهاد او شاد شدند. دیوانگی فوراً فریاد زد: من چشم می‌گذارم. از آن جایی که هیچ‌کس نمی‌خواست به دنبال دیوانگی بگردد، همه قبول کردند که او چشم بگذارد و او به دنبال آن‌ها بگردد. دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم‌هایش را بست و شروع به شمردن کرد:
یک، دو، سه ...
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها پنهان شد، هوس به مرکز زمین رفت، طمع داخل کیسه‌ای که خودش دوخته بود مخفی شد. دیوانگی مشغول شمردن: 79 و 80 و همه پنهان شده بودند به‌جز عشق که مردّد بود و نمی‌توانست تصمیم بگیرد. جای تعجّب هم نیست، می‌دانیم که پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش رسید: 95، 96 و ...
هنگامی که دیوانگی به صد رسید، عشق پرید و در بین یک بوتة رز پنهان شد. دیوانگی فریاد زد که دارم می‌آیم.
اوّلین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی‌اش آمده بود جایی پنهان شود. لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته چاه، هوس در مرکز زمین. یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
حسادت در گوش‌هایش زمزمه کرد که تو فقط عشق را باید پیدا کنی و او پشت بوتة گل رز است.
دیوانگی شاخة چنگک مانندی را از درخت کند و با شدّت و هیجان زیادی آن‌را در بوتة گل فرو کرد. دوباره، دوباره، تا با صدای ناله‌ای متوقّف شد. عشق از پشت بوته بیرون آمد. با دست‌هایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشت‌هایش قطرات خون بیرون می‌زد. شاخه‌ها به چشمان عشق فرو رفته بودند. او نمی‌توانست جایی را ببیند، او کور شده بود.
دیوانگی گفت: من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می‌توانم تو را درمان کنم و عشق پاسخ داد: تو نمی‌توانی مرا درمان کنی، امّا اگر می‌خواهی کاری کنی راهنمای من شو.
و از آن روز است که عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار او.

برداشت از: ماهنامة رایانه خبر – سال دوّم – شماره 10 – اسفندماه 1383



< >

امضا

نویسنده:هانیه .خ::: جمعه 86/1/17::: ساعت 10:0 صبح

امضا

1- کسانی که به طرف عقربه های ساعت امضاء می کنند ،انسانهای منطقی هستند .
2- کسانی که بر عکس عقربه های ساعت امضاء می کنند ،دیر منطق را قبول می کنند و معمولاً غیر منطقی هستند .
3- کسانی که از خطوط عمودی استفاده می کنند لجاجت و پافشاری در امور دارند .
4-کسانی که از خطوط افقی استفاده می کنند انسانهای منظمی هستند .
5- کسانی که با فشارامضاء می کنند ، در کودکی سختی کشیده اند .
6- کسانی که پیچیده امضاء می کنند آدمهای شکاکی هستند .
7- کسانی که در امضای خود اسم و فامیل می نویسند خودشان را در فامیل برتر می دانند.
8- کسانی که در امضای خود فامیل می نویسند دارای منزلت هستند .
9- کسانی که اسمشان را می نویسند و روی اسمشان خط می زننداحتمالاً شخصیت خود را نشناخته اند.
10-کسانی که به حالت دایره و بیضی امضاء می کنند ، کسانی هستند که می خواهند به قله برسند



< >

حکایت

نویسنده:هانیه .خ::: پنج شنبه 86/1/16::: ساعت 10:0 صبح
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.ناگهان از بین دو اتو مبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه آجری به سمت او پرتاب کرد.پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد.مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است.
به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد.پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو،جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخ دار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند.برادر بزرگم از روی صندلی چرخ دارش به زمین افتاد و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم.برای اینکه شما را متوقف کنم،ناچار شدم از پاره آجر استفاده کنم.
مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذرخواهی کرد؛برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به آرامی به راهش ادامه داد.
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به سویتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند،اما بعضی وقت ها،زمانیکه ما وقت نداریم گوش کنیم،او مجبور می شود پاره آجری به سوی ما پرتاب کند.این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه.


< >

دعای سال نو

نویسنده:هانیه .خ::: سه شنبه 85/12/29::: ساعت 10:0 صبح

 یه روزی ، یه جائی ، یه جوری ، یه کسی ، یه چیزی ، صبر داشته باش ، صبر داشته باش .
 خدایا پروردگارا ، ای رحمان رحیم و ای بخشنده مهربان ، سالی نو بهاری نو و روزگاری تازه در راه است
با یاد تو ، با نام تو و با عشق توآغازش می کنیم.
پرودگارا ، خداوندا تو را قسم میدهم به هفت آسمانت ، پاکی و معصومیت کبوترانت ،
به شقایقهای دشتهای بیکرانت
تو را قسم میدهم به ستاره های  کهکشانت ، به دریاهای جاودان و به آبهای جاری و روانت ،
تو را قسم می دهم به برگهای پریشان حال خزانت ، که قلبمان مشکن ،
اشکمان مریز و  آباد کن دلهایمان ، غرق نعمت کن روزگارمان ، با عزت کن ناممان ،
دلپذیر کن کاممان و قرین صحت کن جانمان ، خدایا پروردگارا تو را قسم میدهم به  پرستوهای غربت کشیده ،
به عظمت غروب ، به سادگی سحر و به آرمش سپیده ، به پاکی
لبخندهای کودکانه و به عزت و عصمت عشقهای جاودانه ، که قلبمان را مجذوب محبت ،
زبانمان مست مروت و وجدانمان را برقرار عدالت گردان . 
پروردگارا پنجره دل بگشا به سوی بیماران ، گرفتاران ، به سوی سرهای بی سامان ،
به سوی دلهای چشم انتظار و عاشقان بی صبر و قرار که چشم  انتظارند ،
چشم انتظار شفای تو ، وفای تو ، عطای تو و رضای تو .
پروردگارا پنجره دل بگشای به سوی دلهای دردمند که دلی دردمند دارم
و سری  سرگردان و فکری نگران و گمشده ای در غبار روزگار
و روحی بی صبر و قرار و دلی چشم انتظار .
 .............................همیشه شادکام باشید......................



< >

یه چشم اشک آلود ، یه دل غم آلود

نویسنده:هانیه .خ::: جمعه 85/12/18::: ساعت 10:0 صبح
یه کبوتر همیشه باید عشق پرواز داشته باشه ، وگرنه اسیر میشه
یه قناری باید به خوش آوازیش ایمان داشته باشه وگرنه ساکت میشه
یه لب همیشه باید توش خنده باشه وگرنه زود پیر میشه
یه صورت همیشه باید شاد باشه وگرنه به دل هیچ کس نمی چسبه
دفتر نقاشی باید خط خطی باشه وگرنه با کاغذ سفید فرقی نداره
یه جاده باید انتها داشته باشه وگرنه مثل یه کلاف سردرگمه
یه قلب پاک همیشه باید به یه نفر ایمان داشته باشه وگرنه فاسد میشه
یه دیوار باید به یه تیر تکیه کنه وگرنه میریزه
یه چشم اشک آلود ، یه دل غم آلود ،
یه کبوتر عاشق ، یه قناری خوش آواز ،
یه لب خندون ،یه صورت شاد ،
یه جاده با انتها ، یه دفتر نقاشی ،
یه قلب پاک، یه دیوار استوار ،
فقط یه جا معنی داره ،
جائی که چشمای اشک آلودت رو من پاک کنم ، دل غم آلودت رو من شاد کنم ،
جفت کبوتر عاشقی مثل من باشی ، شنونده آواز قشنگت من باشم ،
لبای کوچیکت رو من خندون کنم ،نقاش دفتر خاطرات من باشم ،
پاکی قلبت رو با سلامت عشقم معنی کنم ،
و فقط از اینکه به من تکیه می کنی احساس مسئولیتم بیشتر میشه

هیوا از کوردستان عراق


< >

به قول یکنفر

نویسنده:هانیه .خ::: پنج شنبه 85/12/17::: ساعت 10:0 صبح
به قول یکنفر:
• «طورى کار کنید که انگار نیازى به پول ندارید،
• طورى عشق بورزید که انگار هرگز آزرده خاطر نشده‌اید،
• طورى شادمانی کنید که انگار هیچکس شما را نمی‌بیند،
• طورى آواز بخوانید که انگار هیچکس صداى شما را نمی‌شنود،
• و بالاخره طورى زندگى کنید که انگار زمین، بهشت است.»


< >

امروز، امروز است.

نویسنده:هانیه .خ::: چهارشنبه 85/12/16::: ساعت 10:0 صبح
امروز، امروز است.
امروز صبح اگر از خواب بیدار شدی و دیدی ستاره ها در آسمان نمی تابند ، ناراحت نشو ،
حتما دارند با تو قایم باشک بازی می کنند، پس با آنها بازی کن.

اگر قبل از خواب آرزو کردی فردا باران ببارد، ولی نبارید،مطمئن باش الهه باران می خواهد
تو شکوه باران را باور کنی،پس باورش کن.
امروز امروز است.

امروز هر چه قدر بخندی و هر چه قدر عاشق باشی ، به ذخایر نفتی جهان آسیبی نمی رسد
،پس بخندو عاشق باش .

امروز هرچه قدر دلها را شاد کنی ، به قیمت بلیط اتوبوس اضافه نمی شود،پس شادی بخش باش.
امروز هر چه قدر نفس بکشی ، جهان با مشکل کمبود اکسیژن روبه رو نمی شود ، پس از
اعماق وجودت نفس بکش.
امروز امروز است .

امروز هر چه قدر آرزو کنی ، چشمه آرزوهایت خشک نمی شود، پس آرزو کن.
امروز هر چه قدر خدا را صدا کنی ، خسته نمی شوی ، پس صدایش کن.
او منتظر توست

او منتظر آرزوهایت ، خنده هایت ، گریه هایت ، آفرین گفتن هایت ، دل شاد کردن هایت، نفس
کشیدن هایت ، ستاره شمردن هایت، عاشق بودن هایت است.

امروز امروز است، امروز جاودانه است و امروز زیباترین روز دنیاست

امروز روز تو دوست خوب من است
شاد و پاینده باشی.


< >

هرگز از خود پرسیده‌اید چرا؟؟؟؟؟؟؟؟

نویسنده:هانیه .خ::: سه شنبه 85/12/15::: ساعت 10:51 صبح
اگر خدا کفیل رزق است غصه چرا؟
اگر رزق تقسیم شده است حرص چرا؟
اگر دنیا فریبنده است اعتماد چرا؟
اگر بهشت حق است تظاهر به ایمان چرا؟
اگر جهنم حق است این همه ناحق کردن چرا؟
اگر حساب حق است جمع مال حرام چرا؟
اگر قیامتی هست خیانت به مردم چرا؟
اگر دشمن انسان شیطان است پیروی از او چرا؟؟؟؟

هرگز از خود پرسیده‌اید چرا؟؟؟؟؟؟؟؟


< >

فقط یک روز

نویسنده:هانیه .خ::: پنج شنبه 85/12/10::: ساعت 10:0 صبح

فقط یک روز

امروز کسی باش که واقعا آرزو داری
مهربان و باگذشت
ساده و شفاف
پاک و خالص
با انعطاف و مددرسان
رنج و نگرانی را کنار بگذار
به لحظات زندگی چنان ارزش بده که آرزو داری 
زندگی کن با مرام های واقعی چون محبت وعفو
از خواسته نفس رها شو
و در وجود خویش به جای رنج دادن و ناسپاسی
به دنبال شوق و امید باش
فقط یک روز بی ضرر باش
و برای همگان مفید باش
حقیقت را دریاب
نیت کلام و کردار و گفتارت را آرامش بده
اگر باورت نکردند
نهراس
بر ناتوانی خود برای رسیدن به خواستهای
مهر آمیزت غلبه کن
چنان با محبت رفتار کن که دلیلی برای شرمسار
بودن از خودت نداشته باشی
پیش داوری هایت را کنار بگذار
که رنج پیش از آن حتمی است
همین امروز از بخشش آکنده شو
کس نمی داند فردا چه در راه است
زندگی کوتاه است
درگذشته ها نمان
نگران آینده نباش
فقط یک روز لحظه های امروزت را باامید و اشتیاق به سمت
مسیر ی تازه و سپید ببر
در تاریکی به دنبال چه میگردی ؟
چرانور را نمی جویی ؟
لا اقل یک روز کسی باش که واقعا آرزو داری!!!



<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

روزی ممکن است قایق ما هم به صخره برخورد کند
پل های زیادی هست که باید آنها را ساخت
لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند
یک نکته از دکتر علی شریعتی
شما عظیم تر از آن هستید که فکر می کنید
رسیدن به کمال
فقر
چرا خداوند مادران را آفرید
فلسفه ملاصدرا درباره خدا
نقاشی های ناخودآگاه ، شخصیت شما را آشکار می کند
فرستادن نامه به 500 قرن بعد
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com