سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 204422

  بازدید امروز : 75

  بازدید دیروز : 87

ادبی - پرپرواز2

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

لوگوی دوستان

 

درباره خودم

< >

 

لینک به لوگوی من

ادبی - پرپرواز2

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

ادبی[130] . خبری[25] . ادبی 2[17] . حکایت ها[12] . اجتماعی[12] .

 

بایگانی

فروردین 86
اردیبهشت 86
اسفند 85
بهمن 85
دی 85
ابان 85
مهر 85
شهریور85
مرداد 85
تیر 85
خرداد 85
اردیبهشت 85
جملاتی طلا تر از طلا
زندگی زیباست
دانستنی ها
مصاحبه
خبری
سخن روز
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
ابان 86
اذر 86
دی86
بهمن 86
اسفند86
فروردین 87
اردیبهشت 87
net work
خرداد 87

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

[ و فرمود : ] هیچ بى‏نیازى چون خرد نیست ، و هیچ درویشى چون نادانى و هیچ میراثى چون فرهیخته بودن و هیچ پشتیبان چون مشورت نمودن . [نهج البلاغه]

< >

چندسخن ازبزرگان

نویسنده:هانیه .خ::: یکشنبه 85/4/11::: ساعت 11:0 صبح
 
 
 
 
 
 
·       آنکسی که از رنج زندگی بترسد ، از ترس در رنج خواهد بود .
چینی
 
·       وقتی نانوا نان را با دقت و وسواس می پزد و به دست مشتری میدهد ، خدا با او در کنار تنور ایستاده است .
کریستیان بوبن
 
·       اگر قرار است برای چیزی زندگی خود را خرج کنیم ، بهتر آن است که آنرا خرج لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه کنیم .
شکسپیر
 
·       استعداد در فضای آرام رشد میکند و شخصیت در جریان کامل زندگی .
گوته
 
·       بیش از هر چیز نخست بدان که چه میخواهی .
فوخ
 
·       بردن ، همه چیز نیست ، اما تلاش برای بردن چرا .
لومباردی
 
·       اگر خاموش بنشینی تا دیگران به سخنت آورند ، بهتر از آنست که سخن بگویی و خاموشت کنند.
سقراط
 
·       عادتمند کسی است که به مشکلات و مصائب زندگی لبخند بزند .
شکسپیر
 
·       از استثنائـات است که کسی را بـه خاطر آنچه که هست دوست بدارند . اکثر آدمها چیزی را در دیگران دوست دارند که خود به آنها امانت می دهند : خودشان را ، تفسیر و برداشت خودشان را از او ..............
گوته
 
·       ماهی و مهمان دو روز اول خوب هستند ، از روز سوم بو می گیرند .
( البته از دید اسپانیولی ها )
 
 
·       عشق ما را میکشد تا دوباره حیاتمان ببخشد .
بوبن
 
·       مردان آفریننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان .
رومن رولان
 
·       جریان زندگی چیزی جز مبارزه میان عاطفه وعقل نیست .
مارک تواین
 
·       آزادی متعلق به یک نفر نیست ، مال همه است .
اسپنسر
 
·       هر کس مرتکب اشتباهی شده ، اکتشافی هم نکرده است .
گالیله
 
·       با دیگران آنگونه رفتار کن که میخواهی با تو رفتار شود .
براون
 
·       نیاسائید ، زندگی در گذر است . بروید و دلیری کنید ، پیش از آنکه بمیرید ، چیزی نیرومند و متعالی از خود بجای گذارید ، تا بر زمان غالب شوید .
گوته
 
 
·       لبخند، حتی زمانیکه بر لبان یک مرده می نشیند ، بازهم  زیباست .
کریستیان بوبن
 
·       نامه ، خاص ترین یاد بودی است که شخص از خود بجا می گذارد .
ناشناس
 
·       نیکی و سود خویش را در زیان دیگران مخواه .
زرتشت
 
·       من آینده را دوست دارم چون بقیه عمرم را باید در آن بگذرانم .
کترینگ
 
·       برای آنکه عمر طولانی باشد ، باید آهسته زندگی کنیم .
سیسرون
 
·       به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد عدالت ، صداقت و مهربانی می افتند ، شما در نظرشان تداعی شوید .
جکسون براون
 
·       هرکس باید روزانه یک آواز بشنود ، یک شعر خوب بخواند و در صورت امکان چند کلمه حرف منطقی بزند .
گوته
 
·       تواضع بیجا آخرین حد تکبر است .
لابرویر
 
·       هیچکس بدبخت تراز کسی نیست که همیشه خوشبخت است .
هلندی
 
·       آنها که غائب اند ، کمال مطلوب اند و حاضرین معمولی و پیش و پا افتاده اند .
گوته
 
·       در دعوا اولین مشت را بزن و محکم هم بزن .
جکسون براون
 
·       فقط به ندای کودک درون خویش گوش بسپار نه هیچ ......
کریستیان بوبن
 
·       سعادت دیگران بخش مهمی از خوشیختی ماست .
رنان
 
·       با مردمان نیک معاشرت کن تا خودت هم یکی از آنان به شمار روی .
ژرژهربرت
 
·       با تقوی و خوبی میتوان سعادت آفرید .
زنون
 
·       برای شب پیری در روز جوانی چراغی باید تهیه کرد .
پلوتارک
 
 
·       امید با مرگ هم به گور نمی رود .
شیلر
 
·       مرور زمان به خودی خود بسیاری از نگرانی ها را از بین می برد .
دیل کارنگی
 
·       هر چه نور بیشتر باشد ، سایه عمیق تر است .
گوته
 
·       همه زیبایی های بی پیرایه ازعشق سرچشمه می گیرند،اماعشق از چه چیز سرچشمه می گیرد؟ عشق از جنس چیست ؟ این فرا طبیعی از کدامین طبیعت جاری شده است؟ زیبایی زاده ی عشق است. عشق زاده ی توجه و اعتناست ، توجه ای ساده به ساده ها . توجه ای متواضعانه به هر آنچه که متواضع و بی پیرایه است . توجه ای زنده به همه ی زندگی ها .
بوبن


< >

سخن روز

نویسنده:هانیه .خ::: یکشنبه 85/4/11::: ساعت 12:58 صبح
وقتی بیشتر بدانی تا اینکه باور داشته باشی، توانایی های ضروری برای تحقق بخشیدن به هدفت را کشف خواهی کرد. باورها در تو به ودیعه نهاده شده اند؛ از این رو آنها را با اندکی تردید پذیرفته ای. دانستن از درون نشات می گیرد.
وین دایر

< >

پند

نویسنده:هانیه .خ::: شنبه 85/4/10::: ساعت 11:0 صبح
امروز می خواهم یکی از بهترین جمله هایی را که تا به حال شنیده ام برای شما بازگو کنم.دکتر علی شریعتی یکی از بزرگترین تئوریسین های دوره معاصره و احتیاجی به معرفی من نداره. دکتر شریعتی می فرمایند:من نمی دانم که پس از مرگم چه خواهد شد و نمی خواهم بدانم که کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد و گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز و پی دی پی دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را


< >

سنگی عجیب در عربستان!

نویسنده:هانیه .خ::: جمعه 85/4/9::: ساعت 1:0 عصر
سنگی عجیب در عربستان!

< >

هفت نصیحت مولانا

نویسنده:هانیه .خ::: جمعه 85/4/9::: ساعت 12:0 صبح
هفت نصیحت مولانا

• گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن (مثل رود)
• باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)
• اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب)
• وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)
• متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)
• بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )
• اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه
)

< >

طناب

نویسنده:هانیه .خ::: پنج شنبه 85/4/8::: ساعت 4:17 عصر

طناب
The Rope

داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.
- واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود شک نکنید.
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره



< >

حکایت ها

نویسنده:هانیه .خ::: شنبه 85/3/20::: ساعت 12:29 عصر

همه کس و هیچ کس

چهار نفر بودند بنامهای همه کس-یک کس-هر کس و هیچ کس
یک کار مهم وجود داشت که میبایست انجام می شد و از همه کس خواسته شد آن را انجام دهد.
همه کس میدونست که یک کسی آن را انجام خواهد داد
هر کسی میتوانست آن را انجام دهد اما هیچ کس آن را انجام نداد
یک کسی از این موضوع عصبانی شد به خاطر اینکه این وظیفه همه کس بود.
همه کس فکر میکرد هر کسی نمیتواند آن را انجام دهد اما هیچ کس نفهمید که هر کسی آن را انجام نخواهد داد.
سرانجام این شد که همه کس یک کسی را برای کاری که هر کسی نمی توانست انجام دهد و هیچ کس انجام نداد سرزنش کرد

 

زیبایی

صدفی به صدف دیگر گفت: درد زیادی در درونم احساس می کنم . دردی سنگین که مرا عذاب می دهد . صدف دیگر با غرور گفت : ستایش خدای آسمان ها و زمین را ، که من هیچ دردی را در خود ندارم ، خوب هستم وسلامت . در همان لحظه خرچنگی از آنجا عبور می کرد و صحبت آنها را شنید رو کرد به صدف از خود راضی و گفت : بله ،تو کاملا خوب و سلامتی ، اما دردی که همسایه ات را می آزارد ، مرواریدی بی نهایت زیباست که تو از آن بی بهره ای !

 

 



< >

اعتماد

نویسنده:هانیه .خ::: شنبه 85/3/20::: ساعت 11:41 صبح
وقتی خداوند شما را به لبه پرتگاهی هدایت کرد، کاملاً به او اعتماد کنید. چون یکی از این دو اتفاق خواهد افتاد.
او شما را می گیرد اگر بیفتید
یا
اینکه یادتان می دهد چگونه پرواز کنید
.

< >

یک داستان کوتاه

نویسنده:هانیه .خ::: دوشنبه 85/3/8::: ساعت 11:19 صبح
 
یک داستان کوتاه

کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ که‌ دنبال‌ خدا بگردد؛ و گفت: تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ ایستاده‌ بود.مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛ و درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌ بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی. کاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست. مسافر رفت‌ و گفت: یک‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت. و نشنید که‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز کرده‌ام‌ و سفرم‌ را کسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ که‌ باید. مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود. هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ کرده‌ بود. به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ که‌ روزی‌ از آن‌ آغاز کرده‌ بود. درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت. درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در کوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ کن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، کوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم. درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز که‌ می‌رفتی، در کوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور کمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در کوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست. و قدری‌ از حقیقت‌ را در کوله‌ مسافر ریخت. دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نکردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی! درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم. و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست


< >

برای اسمانی شدن هیچ وقت دیر نیست

نویسنده:هانیه .خ::: دوشنبه 85/3/1::: ساعت 1:22 صبح

برای آسمانی شدن هیچ وقت دیر نیست

 

برای یافتن آن چه که همیشه آرزومند آن هستی، هیچ وقت دیر نیست.

اما نخست باید خود را دریابی و بشناسی و طلب از خود را جایگزین درخواست از بیگانه کنی.

لحظه ای آرام بگیر و دریاب که در زندگی به راستی دنبال چه هستی و چه چیز تو را به سوی هدف نهایی ات هدایت می کند.

از خود بپرس در این سفر باید با چه کسانی همراه باشم؟ توشه راه من چه می تواند باشد؟ آیا می توانم همسفرانم را خودم انتخاب کنم؟ آیا باید مبارزه کنم؟ آیا می توانم بدون فشار و اسارتی راهم را ادامه دهم؟

و ...

همه سوالاتی را که از درون خود می کنی، صادقانه پاسخ بده و آن ها را بر روی یک برگه سپید بنویس.

بنویس که دوست داری رشد کنی یا فقط مایلی زنده باشی.

خود را صدا کن، از درون با خود بی پروا و شفاف سخن بگو، و سپس آرام بگیر، تا ببینی که جهت نگاه تو اشتباه بوده است.

همیشه به بیرون نگریستی و به دنبال مقصری جز خود گشتن؛ مهم ترین بینشی است که تو باید آن را باور کنی.

تو بازتاب هر فکر و احساسی را که نسبت به پیرامون خود داری، در زندگی خود مشاهده خواهی کرد.

قانون بازگشت الهی در همه احوال در اطراف تو وجود دارد؛ مطمئن باش اگر نگاه خود را عوض نکنی، این قانون با متخلفان معنویت برخوردی جدی خواهد کرد.

پس خودت را بشناس و بینش خود را در زندگی روزانه ات که پر از حرص، خشم، حسادت، کینه، قضاوت نابجا، ستم و نامهربانی است تغییر بده.

وقتی بدانی که هستی و چه می خواهی و با عوض کردن راه خود؛ در مسیر زندگی با انرژی جدیدی مواجه خواهی شد و این همان چیزی است که تو سالیان سال به دنبال آن بوده ای و برای به دست آوردنش به هر دری کوبیده ای.

این موهبتی است که واقعیت دارد و هر یک از ما می توانیم با توکل کامل به خدا راهی را که گم کرده بودیم، باز شناسیم و با آرامش و سرور حمایت و هدایت خدا را تجربه کنیم.

سعی کن هر روز بیش از روز پیش با خرد لایتناهی ارتباط برقرار کنی و کیفیت والای این تجربه را دریابی و مطمئن باش که درس های زندگی اتفاقی نیست، بلکه هر رویدادی به سبب این پیش آمده که تو چیزی را بیاموزی؛ پس با تکیه بر مهر و بخشش خدا زندگی خود را سرشار از رویدادهای الهی کن.

عشق را احساس کن و خواهان راهنمایی الهی باش و با احساس حضور خدا در همه امور زندگی ات، ترس ها و نگرانی ها را در حال رفتن، و خیر و برکت را در حال پدیدار شدن در زندگی ات ببین.

دست از جنگیدن بردار، از دیگران تقلید نکن، داوری را به خدا بسپار و متوجه باش که قانون الهی در همه احوال از تو و منافعت حمایت خواهد کرد؛ بنابراین آزاد و رها با احساس به این که خرد الهی راه ها و چاره های حکیمانه اش را در یاری به تو همراه خواهد کرد، آنچه را که آرزومندی بیافرین و خود را غرق در سعادت و آگاهی معنوی ببین.

 

اکنون زمان آن فرا رسیده که بدانی برای یافتن آن چه که همیشه آرزومند آن بوده ای، هیچ وقت دیر نیست.

 

 

 



<   <<   11   12   13      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

روزی ممکن است قایق ما هم به صخره برخورد کند
پل های زیادی هست که باید آنها را ساخت
لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند
یک نکته از دکتر علی شریعتی
شما عظیم تر از آن هستید که فکر می کنید
رسیدن به کمال
فقر
چرا خداوند مادران را آفرید
فلسفه ملاصدرا درباره خدا
نقاشی های ناخودآگاه ، شخصیت شما را آشکار می کند
فرستادن نامه به 500 قرن بعد
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com