سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 211197

  بازدید امروز : 31

  بازدید دیروز : 228

خدایم لا به لای طوفان بود - پرپرواز2

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

لوگوی دوستان

 

درباره خودم

< >

 

لینک به لوگوی من

خدایم لا به لای طوفان بود - پرپرواز2

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

ادبی[130] . خبری[25] . ادبی 2[17] . حکایت ها[12] . اجتماعی[12] .

 

بایگانی

فروردین 86
اردیبهشت 86
اسفند 85
بهمن 85
دی 85
ابان 85
مهر 85
شهریور85
مرداد 85
تیر 85
خرداد 85
اردیبهشت 85
جملاتی طلا تر از طلا
زندگی زیباست
دانستنی ها
مصاحبه
خبری
سخن روز
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
ابان 86
اذر 86
دی86
بهمن 86
اسفند86
فروردین 87
اردیبهشت 87
net work
خرداد 87

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

هنگامی که دانشمندی می میرد، چنان شکافی در اسلام پدید می آید که جزجانشینش آن را پر نسازد . [امام علی علیه السلام]

< >

خدایم لا به لای طوفان بود

نویسنده:هانیه .خ::: سه شنبه 85/8/16::: ساعت 10:0 صبح

                                                          خدایم لا به لای طوفان بود

 

پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت دختر هابیل جوابش کردوگفت:نه.هرگز همسری ام را سزاوار نیستی. تو با بدان نشستی وخاندان نبوتت گم شد. تو همانی که بر کشتی سوار نشدی.خدا را نادیده گرفتی وفرمانش را. به پدرت پشت کردی . به پیمان وپیامش نیز.

غرورت.غرقت کرد.دیدی که نه شنا به کارت امد ونه بلندی کوه ها!

پسر نوح گفت: اما ان که غرق میشود. خدا را خالصانه تر صدا میزند.تا ان که بر کشتی سوار است. من خدایم را لابه لای توفان یافتم و دردل مرگ وسهمگینی سیل.

دختر هابیل گفت:ایمان. پیش ازواقعه به کار می اید.در ان هول وهراسی که تو گرفتار شدی.هر کفری بدل به ایمان میشود.ان چه تو بدان رسیدی.ایمان اختیار نبود.پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست.پسر نوح گفت: انها که برکشتی سوارند.امنند وخدایی کجدارومریض دارند که به بادی ممکن است ازدستشان برود.اما من ان غریقم که به چنان خدای مهیبی رسیدم که با چشمان بسته نیز می بینمش وبا دستان بسته نیز لمسش میکنم.خدای من چنان خطیراست که هیچ طوفانی ان را ازکفم نمی برد. دختر هابیل گفت: باری تو سر کشی کردی وگناهکاری.گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد.پسر نوح خندیدو خندید وخندیدو گفت: شاید ان که جسارت عصیان دارد.شجاعت توبه نیز داشته باشد.شاید ان خدا که مجال سرکشی داد. فرصت بخشیده شدن هم داده باشد!دختر هابیل سکوت کرد وسکوت کردو انگاه گفت:شاید.شاید پرهیز کاری من به ترس وتردیداغشته باشد.اما نام عصیان تو دلیری نبود.دنیا کوتاه است وعمر ادمی کوتاه تر.مجال ازمون وخطا نیست.پسر نوح گفت: به این درخت نگاه کن . به شاخه هایش. پیش از انکه دستهای درخت به نور برسند پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند.گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد.گاهی برای رسیدن به خدا  باید از پل گناه گذشت.....

من اینگونه به خدا رسیدم.راه من اما راه خوبی نیست.راه تو زیبا تر است.راه تو مطمین تر .دختر هابیل!

پسر نوح این را گفت ورفت.دختر هابیل تا دوردست ها تماشایش کردوسالهاست که منتظر است وسالهاست که با خود میگوید. ایا همسریش را سزاوار بودم!



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

روزی ممکن است قایق ما هم به صخره برخورد کند
پل های زیادی هست که باید آنها را ساخت
لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند
یک نکته از دکتر علی شریعتی
شما عظیم تر از آن هستید که فکر می کنید
رسیدن به کمال
فقر
چرا خداوند مادران را آفرید
فلسفه ملاصدرا درباره خدا
نقاشی های ناخودآگاه ، شخصیت شما را آشکار می کند
فرستادن نامه به 500 قرن بعد
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com