از خدا خواستم
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد خدا گفت: نه رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکش.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد خدا گفت: نه شکیبایی زاده رنج و سختی است. شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد خدا گفت: نه من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد خدا گفت: نه رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد خدا گفت: نه بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم و باز گفت: نه من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم........
|