سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 211889

  بازدید امروز : 39

  بازدید دیروز : 3

عشق و دیوانگی - پرپرواز2

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

لوگوی دوستان

 

درباره خودم

< >

 

لینک به لوگوی من

عشق و دیوانگی - پرپرواز2

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

ادبی[130] . خبری[25] . ادبی 2[17] . حکایت ها[12] . اجتماعی[12] .

 

بایگانی

فروردین 86
اردیبهشت 86
اسفند 85
بهمن 85
دی 85
ابان 85
مهر 85
شهریور85
مرداد 85
تیر 85
خرداد 85
اردیبهشت 85
جملاتی طلا تر از طلا
زندگی زیباست
دانستنی ها
مصاحبه
خبری
سخن روز
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
ابان 86
اذر 86
دی86
بهمن 86
اسفند86
فروردین 87
اردیبهشت 87
net work
خرداد 87

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

[ و از او پرسیدند : خدا چگونه حساب مردم را مى‏رسد با بسیار بودن آنان ؟ فرمود : ] چنانکه روزى شان مى‏دهد با فراوان بودنشان . [ پرسیدند : چگونه حسابشان را مى‏رسد و او را نمى‏بینند ؟ فرمود : ] چنانکه روزى‏شان مى‏دهد و او را نمى‏بینند . [نهج البلاغه]

< >

عشق و دیوانگی

نویسنده:هانیه .خ::: شنبه 86/1/18::: ساعت 10:0 صبح

عشق و دیوانگی

 در زمان‌های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلت‌ها و تباهی‌ها همه‌جا شناور بودند. آن‌ها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همة فضایل و تباهی‌ها دور هم جمع شدند، خسته‌تر و کسل‌تر از همیشه. ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم، مثلاً قایم باشک.
همه از پیشنهاد او شاد شدند. دیوانگی فوراً فریاد زد: من چشم می‌گذارم. از آن جایی که هیچ‌کس نمی‌خواست به دنبال دیوانگی بگردد، همه قبول کردند که او چشم بگذارد و او به دنبال آن‌ها بگردد. دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم‌هایش را بست و شروع به شمردن کرد:
یک، دو، سه ...
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها پنهان شد، هوس به مرکز زمین رفت، طمع داخل کیسه‌ای که خودش دوخته بود مخفی شد. دیوانگی مشغول شمردن: 79 و 80 و همه پنهان شده بودند به‌جز عشق که مردّد بود و نمی‌توانست تصمیم بگیرد. جای تعجّب هم نیست، می‌دانیم که پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش رسید: 95، 96 و ...
هنگامی که دیوانگی به صد رسید، عشق پرید و در بین یک بوتة رز پنهان شد. دیوانگی فریاد زد که دارم می‌آیم.
اوّلین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی‌اش آمده بود جایی پنهان شود. لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته چاه، هوس در مرکز زمین. یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
حسادت در گوش‌هایش زمزمه کرد که تو فقط عشق را باید پیدا کنی و او پشت بوتة گل رز است.
دیوانگی شاخة چنگک مانندی را از درخت کند و با شدّت و هیجان زیادی آن‌را در بوتة گل فرو کرد. دوباره، دوباره، تا با صدای ناله‌ای متوقّف شد. عشق از پشت بوته بیرون آمد. با دست‌هایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشت‌هایش قطرات خون بیرون می‌زد. شاخه‌ها به چشمان عشق فرو رفته بودند. او نمی‌توانست جایی را ببیند، او کور شده بود.
دیوانگی گفت: من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می‌توانم تو را درمان کنم و عشق پاسخ داد: تو نمی‌توانی مرا درمان کنی، امّا اگر می‌خواهی کاری کنی راهنمای من شو.
و از آن روز است که عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار او.

برداشت از: ماهنامة رایانه خبر – سال دوّم – شماره 10 – اسفندماه 1383



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

روزی ممکن است قایق ما هم به صخره برخورد کند
پل های زیادی هست که باید آنها را ساخت
لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند
یک نکته از دکتر علی شریعتی
شما عظیم تر از آن هستید که فکر می کنید
رسیدن به کمال
فقر
چرا خداوند مادران را آفرید
فلسفه ملاصدرا درباره خدا
نقاشی های ناخودآگاه ، شخصیت شما را آشکار می کند
فرستادن نامه به 500 قرن بعد
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com