سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 203117

  بازدید امروز : 15

  بازدید دیروز : 15

هانیه .خ - پرپرواز2

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

لوگوی دوستان

 

درباره خودم

< >

 

لینک به لوگوی من

هانیه .خ - پرپرواز2

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

ادبی[130] . خبری[25] . ادبی 2[17] . حکایت ها[12] . اجتماعی[12] .

 

بایگانی

فروردین 86
اردیبهشت 86
اسفند 85
بهمن 85
دی 85
ابان 85
مهر 85
شهریور85
مرداد 85
تیر 85
خرداد 85
اردیبهشت 85
جملاتی طلا تر از طلا
زندگی زیباست
دانستنی ها
مصاحبه
خبری
سخن روز
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
ابان 86
اذر 86
دی86
بهمن 86
اسفند86
فروردین 87
اردیبهشت 87
net work
خرداد 87

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

حکمت را از هرکس که آن را برایت آورد بگیر و به آنچه می گوید بنگر و نه آنکه می گوید . [امام علی علیه السلام]

< >

پروردگارا،کدامین پل در کجای جهان شکسته است؟

نویسنده:هانیه .خ::: دوشنبه 86/12/20::: ساعت 11:52 عصر

دختران روستا به شهر فکر می کنند،

دختران شهر در ارزوی روستا می میرند،

مردان کوچک به اسایش مردان بزرگ فکر می کنند،

مردان بزرگ در ارزوی ارامش مردان کوچک می میرند،

پروردگارا،کدامین پل در کجای جهان شکسته است

که هیچ کس به خانه اش نمی رسد؟

 



< >

اگر کاری که می‌کنی? هوشمندانه باشد? هیچ اشکالی ندارد که تو را اح

نویسنده:هانیه .خ::: دوشنبه 86/12/13::: ساعت 12:29 صبح
چون در بهشت بودم... مردی هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم هم حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی از طلا بود و یکی از نقره. اما مرد گدا همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.
این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می‌دادند و مرد گدا همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه مرد گدا را آنطور دست می‌انداختند? ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند? سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند.
مرد پاسخ داد: حق با شماست? اما اگر سکه طلا را بردارم? دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من از آنها احمق‌ترم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.

پ.ن. اگر کاری که می‌کنی? هوشمندانه باشد? هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند

 



< >

بهشت و جهنم

نویسنده:هانیه .خ::: سه شنبه 86/11/30::: ساعت 3:35 صبح

بهشت و جهنم

شخصی از پروردگار درخواست نمود به او بهشت و جهنم را نشان دهد . خداوند پذیرفت و او را وارد اتاقی نمود که مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند .
همه گرسنه و ناامید و در عذاب بودند . هر کدام قاشقی داشتند که به دیگ می رسید ولی دست? قاشق ها بلند تر از بازوی آنها بود به طوری که نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند ? عذاب آنها وحشتناک بود . آنگاه خداوند به او گفت اینک بهشت را به تو نشان می دهم ? او به اتاق دیگری که درست مانند اتاق اولی بود وارد شد . دیگ غذا ? جمعی از مردم و همان قاشق های دسته بلند . ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند . آن مرد گفت: نمی فهمم چرا مردم در اینجا شادند در حالی که شرایط با اتاق بغلی یکسان است ؟
خدا تبسمی کرد و گفت: خیلی ساده است ? در اینجا آنها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند . هر کسی با قاشقش غذا در دهان دیگری می گذارد چون ایمان دارد کسی هست غذا در دهانش بگذارد ...



< >

السلام علیک یا ابا عبدالله

نویسنده:هانیه .خ::: جمعه 86/10/28::: ساعت 12:0 صبح
پرسیدم از ماه که چرا قامتت خم است..آهی کشید و گفت که ماه محرم است..گفتم که چیست
محرم؟..با ناله گفت ماه عزای اشرف اولاد آدم است...السلام علیک یا ابا عبدالله
 
 


< >

چقدر خنده داره ...

نویسنده:هانیه .خ::: چهارشنبه 86/9/7::: ساعت 2:47 صبح

چقدر خنده داره ...

چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاه الهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی 60 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!
چقدر خنده داره که 100 هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!
چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یه ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!
چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمی یاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!
چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمان به وقت اضافه می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی که مراسم دعا و بحث دینی و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می کنیم و آزرده خاطر می شیم!
چقدر خنده داره که خوندن یه صفحه و یا بخش از قرآن سخته اما خوندن 100 صفحه از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!
چقدر خنده داره که سعی میکنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزو کنیم اما به آخرین ردیف یک مکان مذهبی مثل مسجد تمایل داریم!
چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما برای بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تو آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!
چقدر خنده داره که شایعات روز نامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان ائمه و قرآن رو به سختی باور می کنیم!
چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدن به بهشت برن!
چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنید به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته شود همه جا را فرا می گیرد اما وقتی که سخن و پیام الهی رو می شنوید دو برابر در مورد گفتن و یا نگفتن اون فکر می کنید!
خنده داره . اینطور نیست؟!
دارید می خندید؟
دارید فکر می کنید؟
این حرفارو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاس گذار باشید که او خدای اعلی و دوست داشتنی است.
آیا این خنده دار نیست که وقتی که می خواید این حرفارو به بقیه بزنید خیلی ها رو از لیست خودتون پاک می کنید بخاطر اینکه مطمئنید که اونها به هیچ چی اعتقاد ندارند؟!!!
خنده داره؟ ...... تاسف آوره.

 



< >

اشک عشق

نویسنده:هانیه .خ::: جمعه 86/8/18::: ساعت 1:22 صبح

                              اشک عشق
قطره دلش دریا می خواست خیلی وقت بود که به خدا گفته بود. هر بار
خدا می گفت:ازقطره تا دریا راهی است طولانی. راهی از رنج وعشق
و
صبوری.هر قطره را لیاقت دریانیست.قطره عبور کرد و گذشت قطره
ایستاد ومنجمد شد قطره روان شد  وراه افتاد و به سمت اسمان رفت.
هر بارچیزی تازه از رنج وعشق وصبوری اموخت تا روزی که خدا
گفت:
امروز روز توست روز دریا شدن. و خدا قطره را به دریا رساند
قطره طعم
دریا  را چشید وطعم دریا شدن را. روز دیگر قطره به خدا
گفت: ایا از دریا
بزرگتر هم هست؟ خداگفت: اری هست.قطره گفت:
پس من ان را می خواهم.
بزرگترین رابی نهایت را. خدا  قطره را
برداشت و در قلب ادم گذاشت وگفت: 
این بینهایت است.ادم عاشق
 بود. 
دنبال کلمه ای می گشت که عشقش را توی  ان بریزد. اما
هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق  را  نداشت.قطره از قلب عاشق
عبور کرد .ادم همه عشقش را توی یک قطره ریخت.وقتی  قطره از
چشم عاشق
چکید خدا گفت : حالا تو بی نهایتی چون که عکس من در
اشک عاشق است.



< >

در باز

نویسنده:هانیه .خ::: سه شنبه 86/8/8::: ساعت 10:0 صبح

در باز

پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد
و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید
نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید».
پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل
نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.
نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در
گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،
باز شد و بیرون رفت!
و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد!
که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته.
وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته.
من نخست وزیرم را انتخاب کردم». آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند:
«چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست
مسئله را حل کند؟» مرد گفت: «مسئله ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین
سؤال و نکته ی اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که این احساس
را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟
نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله ای وجود دارد،
چگونه می توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت؛
هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه
و دیدم قفل باز است».
پادشاه گفت: «آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم
که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته
را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید نمی توانستید آن را حل کنید.
این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد».
این دقیقا مشابه وضعیت بشریت است، چون این در هرگز بسته نبوده است!
خدا همیشه منتظر شماست.انسان مهم ترین سوال را از یاد برده است... و سوال این هست:
"من که هستم...!؟"



< >

7آبان، روز کورش بزرگ پایه گذارتمدن ایران ، خجسته باد

نویسنده:هانیه .خ::: دوشنبه 86/8/7::: ساعت 11:22 صبح

 

این نوشتار به پارسی سره (خالص) نوشته شده و واژه های درون کمانک ها (پرانتزها)، واژه های بیگانه یا واژه های پارسی عربی شده (معرب) می باشند که با همسنگ پارسی سره آن جایگزین ‌شده اند.‌

 7آبان، روز کورش بزرگ پایه گذارتمدن ایران ، خجسته باد

 

و چنین گفت ابر مرد کارنامه (تاریخ) ایران:

فرمان دادم تا کالبدم را بدون گاهوک (تابوت) و مومیایی به خاک بسپارند، تا پاره های تنم خاک ایران را درست کند.

و آیا می دانید؟

واژه شاهراه از راهی که پادشاه کورش بزرگ میان سارد پایتخت کارون و پاسارگاد بنیاد کرد گرفته شده است. 

پادشاه کورش بزرگ در شوروی پیشین شهری ساخت به نام کورپولیس که خجند امروزی نام دارد.

پادشاه کورش بزرگ پس از پیروزی بر بابل به پرستشگاه مردوک رفت و برای نشان دادن نیکی و دوستی به بابلی ها به خدای آنان ارج نهاد و در همان پرستشگاه که بیش از 1000 متر بلندی داشت تاج گذاری کرد.

پادشاه کوروش بزرگ پس از گرفتن بابل 25 هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوغ بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد.

نخستین هنرستان  در ایران بدست پادشاه کورش بزرگ در شوش برای آموزش کار و هنر ساخته شد .

دیوار چین با بهره گیری از دیواری که پادشاه کورش بزرگ در اواختر (شمال) ایران در سال 1194 ایرانی (اکنون 3745)، برای جلوگیری از تاخت تیره های اواختری ساخت، ساخته شد.

نخستین سامانه (سیستم) بکارگرفتن کشوری به گونه لشگری و ستادی برای دوره 40 سال کارکردن و سپس بازنشستگی و گرفتن ورستاد (مستمری) همیشگی را پادشاه کورش بزرگ در ایران پایه گذاری کرد.

 

 و نخستین فرمان (منشور) آزادی جهان از او:

کوروش، منم شهریار روشنایی
 
برای من که برادر بینایان و اندوه خوار خستگانم
زنان به جالیز و آموزگاران به ‌آموزشگاه و سواران به دشت و بیابان یکی ست
 همه خان و مان من اند.
من کوروشم و تنها رهایی جهان به آرامشم باز خواهد آورد
 
من پسر پادشاه انسان و پرچم دار مردمانم
دلیری و دانایی
دارایی همیشگی مردم من است
و من با همدلی مردمانم بود
که کاریزها و رودها را روان کرده ام
و بندها ساخته و شهرها برپا کرده ام
و من برای شما  بوی خوش و خواب آرام و زندگی زیبا
...
برای شما، مردمان بزرگ آرزو میکنم.
 
من کوروشم
پسر ماندانا و کمبوجیه که با شما سخن میگویم
سرانجام شادمانی از آن شماست
و او که شادمانی مردم من را نمی خواهد از ما نیست
 او برده بی مزد اهریمن است
 
زنان میهن من بزرگوار و برازنده اند
خان و مان مردم من
شادمان و سترگ است
پدران ما دانا و فرزندان ما دلیرند
بدین ‌نشان هرگز شکست نخواهیم خورد
بدین ‌نشان هرگز فریفته نخواهیم شد

من کوروشم شاه شاهان شما
و من این سنگ نبشته را به نوترین ‌دبیر‌ه (خط) خداوند نوشته ام
نوشته ام تا داد بر نژاد آدمی فرمان براند
 
 


< >

داستان لیوان آب

نویسنده:هانیه .خ::: سه شنبه 86/7/17::: ساعت 9:0 صبح

داستان لیوان آب

استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند : پنجاه گرم , صد گرم و ...استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی‌دانم دقیقاً وزنش چقدر است.
اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی‌افتد.
استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می‌افتد؟
یکى از شاگردان گفت: دست‌تان کم‌کم درد می‌گیرد.
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست‌تان بی‌حس می‌شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می‌گیرند و فلج می‌شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می‌شود؟ من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقاً. مشکلات زندگى هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن‌تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی‌ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه‌شان دارید، فلج‌تان می‌کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم‌تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی‌گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می‌شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می‌آید، برآیید!
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار. زندگى همین است!

 



< >

آسان و مشکل

نویسنده:هانیه .خ::: پنج شنبه 86/7/5::: ساعت 9:0 صبح

             آسان و مشکل

در دفترچهءآدرس اشخاص جا داشتن آسان است.
در قلب آنها جا باز کردن مشکل است .

قضاوت در بارهء اشتباه دیگران آسان است
تشخیص اشتباه خود مشکل است .

حرف زدن بدون فکر کردن آسان است .
گرفتن جلو زبان از حرف زدن مشکل است.

اذیت کردن شخصی که ما رو دوست دارد آسان است.
التیام زخم دیگران مشکل است.

عفو و بخشیدن دیگران آسان است .
طلب عفو کردن مشکل است.

تنظیم قوانین آسان است .
ولی رعایت آنها مشکل است

خوابیدن در هر شب آسان است
ولی مبارزه با آن مشکل است.

نشان دادن یپروزی آسان است.
قبول کردن شکست مشکل است.

حظ کردن از یک ماه کامل آسان است .
ولی دیدن طرف دیگر آن مشکل است.

زمین خوردن با یک سنگ آسان است .
ولی بلند شدن مشکل است.

لذت بردن از زندگی آسان است.
ولی ارزش واقعی دادن به آن مشکل است.

قول دادن بعضی چیز ها به بعضی افراد آسان است .
ولی وفای به عهد مشکل است.

گفتن اینکه ما عاشقیم آسان است .
ولی نشان دادن مداوم آن مشکل است .

انتقاد از دیگران آسان است.
ولی خودسازی مشکل است.

ایراد گیری از دیگران آسان است.
عبرت گرفتن از آنها مشکل است.

گریه کردن برای یک عشق دیرینه آسان است.
ولی تلاش برای از دست نرفتن آن مشکل است.

فکر کردن برای پیشرفت آسان است
متوقف کردن فکر و رویا و عمل به آن مشکل است.

فکر بد کردن در مورد دیگران آسان است.
رها ساختن آنها از شک و دودلی مشکل است.

دریافت کردن آسان است.
اهدا کردن مشکل است.

خوندن این متن آسان است .
ولی پیگیری آن مشکل است.

حفظ دوستی با کلمات آسان است .
حفظ آن با مفهوم کلمات مشکل است



<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

روزی ممکن است قایق ما هم به صخره برخورد کند
پل های زیادی هست که باید آنها را ساخت
لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند
یک نکته از دکتر علی شریعتی
شما عظیم تر از آن هستید که فکر می کنید
رسیدن به کمال
فقر
چرا خداوند مادران را آفرید
فلسفه ملاصدرا درباره خدا
نقاشی های ناخودآگاه ، شخصیت شما را آشکار می کند
فرستادن نامه به 500 قرن بعد
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com